ازکتابفروشی تافروش ضایعات

کد خبر: ۱۱۸۲۸۱۸
تاریخ انتشار: ۱۰ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۸:۰۶ 31 August 2024
ابراهیم افتخار
 
چندسالی بودنزدیک دفتر روزنامه درپیاده رو میدان اصلی شهر بساط میکرد،کتابهای دست دوم، نایاب ، قدیمی و ممنوعه! می فروخت.کافی بود اسم کتاب یا نویسنده ای را به مجید می گفتی،درسریعترین زمان ممکن،برایت پیدا میکرد.بطور معمول هفته ای دوبار گذرم به بساط کتابفروشی مجید می افتاد،کتابها را نگاهی میکردم، و گاهی یکی دوتا از آن ها را ورق می زدم،اگر کتاب جدیدی دربساطش می دیدم،و نظرم را جلب میکرد، می خریدم.
مجید خوره کتاب بود، درمورد موضوع و محتوای هر کتابی از او می‌پرسیدی،شرح کوتاه و کافی می‌داد.گویی همه کتابها را خودش خوانده بود.همه اطلاعات در مورد موضوع و نویسنده کتاب  و تعداد دفعات چاپ و نسخه اصل یاکپی،سانسور شده یا نشده، همه را برایت می گفت.یک ویزیتور تمام عیار بود.بساط کتابفروشی مجید تابستان و زمستان ،گرما وسرما برپا بود.
حدود سه ماه پیش،روزی که کنار بساط کتابفروشی اش ایستاده بودم،مجید با ناراحتی از کسادی بازار کتاب می‌گفت،چند بدوبیراه هم به باعث و بانی این وضع نثار کرد.باتلخ کامی گفت :چند روز است حتی یک کتاب هم نفروخته ام ،هیچ وقت وضع بساط کتابفروشی ام این قدر کساد نبوده، فکر کنم بدتر هم بشود.کمی با او همدردی کردم و گفتم بجز فست فودی ها و کافه ها همه بازار کساد است، بازار فرهنگ وهنر که دیگر جای خود دارد، تیراژروزنامه ها و مجله ها هم بشدت کاهش پیدا کرده، و قیمت ها هم بالا رفته است، ازهمه بدتر دیگر مثل گذشته مشتری هم ندارند.
آن روز گذشت،دیگر از مجید و بساط کتابفروشی اش خبری نداشتم، هروقت از برابر جای خالی اش در پیاده رو می گذشتم، با خودم می گفتم احتمال داردجای دیگری از شهر بساط میکند. تا اینکه دو روز پیش درحالی که گرمای هواوشرجی بیداد می‌کرد،در بازار مجید را دیدم،دوگونی بزرگ روی دوشش بود،جلوی فروشگاهها پلاستیک و کاغذومقوای ضایعاتی جمع می‌کرد، سلام و احوالپرسی کردیم،پرسیدم،کجابساط میکنی، مدتی است از تو بی خبرم.مجید درحالی که اخم هایش درهم بود و دانه های عرق از پیشانی اش سرازیر بود،به گونی های پراز مقوا وپلاستیک اشاره کرد و گفت: کتابفروشی را جمع کردم، درآمد فروش ضایعات از درآمد کتابفروشی بیشتر است.حداقل میدانم هر روز پول توی جیبی دارم و دست خالی به خانه نمی روم.... 
از او خداحافظی کردم و دنبال کارم رفتم، اما نتوانستم از فکر مجید بیرون بیایم و یاد روزهایی افتادم که کتابفروشی و کرایه کتاب یکی از پردرآمد ترین کارها بود.
 
نام مجید برای حفظ هویت کتابفروش، مستعار است
اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار