معرفی مجموعه «هفته اگر هشت روز بود»

شاعری که دو سال کبوتر جَلد حرم امام رضا بود

می گویم کتاب متبرک، برای آنکه مجید هربار یکی از دوستان را به خانه دعوت می­‌کرد در انتهای حرفهای معمول، کیفی پر از بلیت اتوبوس­های مشهد را برایمان باز می­‌کرد و با بغض می­گفت: شاهد باشید که برای نوشتن این کتاب دو سال کبوتر جلد حرم امام رضا بوده‌­ام.
کد خبر: ۴۴۲۱۲۳
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۲:۳۷ 16 June 2017
به گزارش تابناک رضوی،به نقل از باشگاه خبرنگاران پویا، وقتی اسم شعر سپید می‌­آید، ناخودآگاه یاد کلمات ریز و درشت ادبیات غرب می­‌افتم. یاد واژه­‌های عجیب و غریبی که معنی هیچ کدامشان را نمی­دانم، اما نباید بگذارم کسی بفهمد. یاد افرادی که در بلاد فرنگ برای خودشان سروسامانی دارند و من هیچ کدام را نمی­شناسم. اما برای آن که دیگران به بی­‌سوادی­‌ام پی نبرند پشت سرهم نامشان را تکرار می­کنم، ولی نمی­دانم حرفشان چه بوده و چه دردی از من دوا می­‌کنند. وقتی اسم شعر سپید می­‌آید، یاد کافه­‌هایی می­‌افتم که نام هیچ­ یک از نوشیدنی­‌هایش را نمی­توانم درست تلفظ کنم و زبانم، زبان طعمشان را نمی­داند. وقتی اسم شعر سپید می­‌آید، یاد متفکرانی می­‌افتم که بوی ادکلن­ های تند خارجی می­‌دهند و برای منِ عشایرزاده­ای که هنوز لباسم بوی آتش می­‌دهد شرط فهمیدن حرفهاشان آن است که دست کم چند عکس کنار برج ایفل و پل عشاق پاریس داشته باشم. وقتی اسم شعر سپید می­‌آید غصه­‌ام می­گیرد. از خودم می­‌پرسم چرا واژه­‌ها با لباس سپید کمتربه زیارت می­روند؟ چرا سهم امامشان را روی کاغذ نمی‌­نویسند و در ضریح نمی­­‌اندازند؟ چرا شعر سپید برای چشم­‌های خجالتی در حرم روضه نمی­‌خواند؟ و پرسش­های بسیار دیگری که کتاب آزاده و متبرک (هفته اگر هشت روز بود) یعنی آخرین کتاب مجید سعدآبادی، سوالی برای همه­‌ی آن­هاست.

می­گویم کتاب متبرک، برای آن که مجید هربار یکی از دوستان را به خانه دعوت می­‌کرد و در انتهای حرف­های معمول، کیفی پر از بلیت اتوبوس­های مشهد را برایمان باز می­‌کرد و با بغض می­گفت: شاهد باشید که برای نوشتن این کتاب دو سال کبوتر جلد حرم امام رضا بوده‌­ام، وبعد با لبخند بلیت­‌ها را جمع می­کرد و می­‌گفت: برای شفاعت آن­ها را نگه داشته‌­ام. می­‌گویم کتاب آزاده، برای آن که مجید پا روی آنچه می­‌توانست باشد گذاشت و به قیمت لبخند امام، اخم روشن­فکرها را به جان خرید. حالا بگذارید ناشرها برای چاپ این کتاب تاقچه بالا بگذارند. اما حالا که بعد از سال­ها منتشر شده، به من چه ربطی دارد که کجای شعر خوب است و کجای شعر بد؟! چه کسی را دیده­‌اید که از غذای حضرتی بد بگوید؟ به شاعر چه مربوط که این کتاب به چاپ چندم خواهد رسید؟! مگر کسی با اختیار خودش به زیارت می­رود؟! حالا که این کتاب منتشر شده حلاوتش آن است که ما بچه هیئتی­‌هایی که نوشیدنی­‌مان چای روضه­‌ست، ما که لباسمان بوی عطر حرم می­‌دهد و عکس­هامان را دست به سینه جلوی پنجره فولاد می­گیریم، می­توانیم به نیابت از شاعر در بین­‌الحرمین کتابش را مقابل صورت بگیریم و بخوانیم...

*- التماس دعا!
- دو رکعت نماز جای من بخون!
- آقا تو حرم واسه ما هم دعا کن!
- مجید اگه حرم می­ری یاد امام رضا بنداز- خودش می­دونه-!
- دلم گرفته، خوش به حالت، صحن گوهرشاد یادم کن!
- به آقا بگو، خیلی وقته می­خوام بیام پابوس اما...!
- این امانتی رو بی زحمت، بنداز تو ضریح!

درد خودم را دیگر فراموش کرده­ام
شده­ام مثل پیکی زخم خورده
حال و روز جنگ را برای پادشاه می­برم
راستی
چرا پادشاه حال پیک را نمی­پرسد؟
چرا خبری از خود
برای این جماعت شکست خورده نمی­د­هد؟
خادمی اسب و شمشیرم را می­گیرد
وارد قصر می­شوم
آن­قدر زخمی
که جای تمام لشگریانت گریه می­کنم

*( هفته اگر هشت روز بود- مجیدسعدآبادی)

سورنا جوکار
خرداد 96

اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار