ایوب را بیشتر بانام چشمه آبگرم آن میشناسند. روستایی در فاصله ۸۰ کیلومتری بجنورد در دهستان گیفان. روستایی زیبا در آغوش کوه میسینو. امسال به برکت بارشهای دامنهدار بهار کشاورزی در این سامان رونق خاصی پیداکرده است.
فصل برداشت گردو، بهانهای شد تا برای تهیه گزارش به روستای ایوب برویم. یادش بهخیر سالهای گذشته سفر به ایوب یعنی شیرجه در استخر آبگرم این روستا. استخری که به بهانه، تداخل مأموریت بین اوقاف و میراث فرهنگی این روزها بلاتکلیف رهاشده است. از سراب آبگرم که به لطف مسئولین ایجادشده، بگذریم. بهواسطه رفاقت با پسر وسطی حاج نصرالله به منزل او میرویم. پیرمرد باصفای روستای ایوب. خانم حاجی که امسال زائر بیتالله الحرام بود، باروی گشاده به استقبالمان میآید. رد شیرآبه سیاهی که از پوستکنی گردوها بر زمینمانده بود، خبر از روزهای پرکار دیروز و سفره پربرکت امروز میداد.
امین میگفت: گردوها را پس از چیدن از درخت حولوحوش سه هفته بر روی پشتبام پهن میکنند. آفتاب تابان روستا گردو را واقعاً خشک میکند، معنی خشکبار را هم عینی میفهمم!
باهم به سمت انبار کوچک گوشه حیاط بزرگ میرویم. چفت در چوبی انبار را که باز میکند، چشمهایم نه آلبالو گیلاس بلکه گلابی میچیند. گلابیهایی که بر روی نخ از سقف آویزان بود و موقع نوش جان کردن. در گوشه دیگر پیاز هم آویزان بود. سوژه گزارش ما هم در کیسههای بزرگ سفید بر رویهم جا خوش کرده بود.
امین چند تا گردو و دو تا گلابی برمیدارد و به بیرون میآییم. یااللهی میگوید. صدای حاجخانم از داخل خانه میآید. «پسر جان بروید، مهمانخانه» کفشها را درآورده و وارد اتاقتر و تمیزی میشویم. پشتیهای چیده شده در اطراف اتاق با پتویی که در ملحفهای سفید پیچیده شده بود برای راحتی میهمان چندلا پهنشده بود.
حاجیهخانم همراه با سینی چای؛ برایمان استکان کوچکی آب زمزم آورد. حجکم مقبول؛ حاجیهخانم. چنددقیقهای با امین گپ میزنیم، تا پدرش از سر زمین بیاید. حاج نصرالله وارد میشود و به حرمت موی سپیدش از جا بلند میشویم. خوشآمدی میگوید و بهقصد عوض کردن لباس میرود. دوباره که وارد اتاق شد، بلافاصله امین از قصدم برای تهیه گزارش از گردو میگوید.
حاجی اخمی میکند ابرو در هم میکشد. میگوید: انبار را دیدی؟ نمیگذارد، پاسخش را بدهم و شروع به گلایه میکند. گفت: خدا را شکر امسال به لطف باران درختهایمان بار زیادی داد. محصول را چیدیم و موقع فروش آسمان تپید! گفتم: یعنی چی حاجآقا؟ گفت: هیچی، گردوی تازه امسال که حداقل باید ۵۰ هزار تومان میفروختیم را ۳۵ هزار تومان بیشتر دلال و بازار برایش پول نمیدهد! از قیمت حاجی نصرالله تعجب کردم، با اکراه پرسیدم: حاجی؛ بازار کیلویی ۳۵ هزار هم گردو وجود دارد! حاجی که انگار حرف من را از خیلیها شنیده بود و برایش تازگی نداشت؛ گفت: بله! به این قیمتی که گفتی گردو هست ولی گردوی خشک و کرموی پارسال را قاطی دارد!
صحبت با پیرمرد زحمتکش روستای ایوب که کاسه صبرش از شرایط نامناسب بازار لبریز شده، بازهم گلایه از عدم مدیریت صحیح بازار نشان دارد.
جهاد کشاورزی استان که پاسخگویی درباره معضلات کشاورزان و باغداران را جزو خطوط مأموریتهای غیرممکن خود میداند، پس گلایه را باید به چه مسئولی رساند، خدا میداند!
انتهای پیام/