کد خبر: ۸۵۸۱۱۰
تاریخ انتشار: ۱۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۳ 04 June 2020

 

مصاحبه‌ی روزنامه‌ی حق با «محمد قوچانی»، سردبیر روزنامه‌ی سازندگی که در ماه رمضان انجام گرفته و در روزهای اخیر منتشر شده را می‌خوانید:

*  آقای قوچانی! طاعات قبول! بفرمایید با ماه رمضان متفاوت امسال چه می‌کنید؟

ماه رمضان برای من همیشه متفاوت است. نظم تازه‌ای به زندگی‌ام می‌دهد و چون از افطار تا سحر بیدارم، از لطافت و عظمت و معنویت شب حظ می‌برم. امسال راستش تفاوتی با دیگر سالها ندارد؛ فقط لغو افطاری‌های سیاسی سبب شده است خلوت رمضان امسال بیشتر لذت‌بخش باشد. برخی افطاری‌های سیاسی البته خوب است اما کثرت دعوت، معنویت را به نفع سیاست حذف می‌کند. امسال از این نعمت برخوردار بودیم که بیشتر در خانه باشیم.

*  ساعاتی قبل از شروع این مصاحبه، تهران قشنگ لرزید! حتی این طنز هم در مجازستان، حسابی پیچ خورد که نمی‌دانیم از ترس #کرونا در خانه بمانیم یا از ترس #زلزله برویم بیرون! خدا دارد با ما چه می‌کند؟! گمانم این روزها بیش از پیش، گوش بشر مدعی پیشرفت- به‌ویژه در غرب- دست #خداوند باشد! آیا این تاوان‌پس‌دادن‌های انسانی نیست که خواسته یا ناخواسته به پروردگار خود غره شده؟!

ما داریم با خدا چه می‌کنیم؟! اثر وضعی گناهان سیاسی و اجتماعی- از ظلم و بی‌عدالتی ما در حق یکدیگر تا تخریب طبیعت و خداپنداری انسان- در این وضع بی‌اثر نیست. یکی درباب همین زلزله. اگر از شهروند تا شهردار و نیز معمار و مهندس و مالک و خریدار، خانه‌ها را بسان خانه‌ی عنکبوت نسازند؛ آیا از زلزله باید بدین حد ترسید؟ زلزله محصول گناهان فردی ما نیست، محصول گناهان اجتماعی ماست. خدا حق‌الله مانند نماز و روزه و… را می‌بخشد ولی گناهان اجتماعی مانند همین ربایی که اساس نظام بانکی ماست، از زنا هم بدتر است. به‌راستی ما به نام خدا به جنگ خدا رفته‌ایم؟!

* شما اصالت شمالی دارید. یادم هست در متنی- فکر می‌کنم برای اینستاگرام نوشته بودید- ماه رمضان را چنان برای اهالی استان #گیلان و صدالبته شهر #رشت دارای فضیلت مضاعف و اهمیت بی‌مثال خوانده بودید که از ماه‌های دیگر سال- در قیاس با شهرالله- با تعبیر «خالی‌ماه» یاد می‌کنند. این اصطلاح دقیقا یعنی چه؟!

ماه رمضان یک ماه است در ۱۲ ماه سال. یعنی در اقلیت کامل. مادربزرگم اما این ماه را برجسته می‌کرد و ۱۱ ماه دیگر سال را «خالی ماه» می‌خواند! یعنی ماه‌های دیگر عادی و معمولی‌اند و این ماه ویژه و فوق‌العاده.

*  کمی از سنت‌های ماه رمضان در شهری بگویید که علاوه بر باران، به پایتخت غذا، طعم و مزه‌ی ایران هم معروف است. آیا این رنگ‌ولعاب زیبای غذاهای گیلانی، در سفره‌ی سحر و افطار هم دیده می‌شود؟

ماه رمضان در سفره‌ی گیلانیان توأم است با «شامی». غذایی فراهم آمده از گوشت و لپه و نخود (شبیه فلافل البته همراه گوشت) که قوت روزه‌دار است در کنار نان و پنیر و چای… و نیز «رشته و خشکار» شیرینی محلی فراهم آمده از برنج و گردو و شکر… هر دو اینها به سفره‌ی رمضان گیلان رنگ متفاوتی می‌دهد که ما را از چلوخورشت- به سبک تهران- به گاه افطار بی‌نیاز می‌کند و در واقع به افطار گیلانی هویتی مستقل از صبحانه و شام و ناهار می‌دهد. امسال البته متأسفانه به علت کرونا، محموله‌ی مایه‌ی شامی گیلانی ما از رشت- که فراهم آوردنش آئینی جداگانه دارد و از یک هفته مانده به ماه مبارک، شامی در خانه‌های رشتی با پخت گوشت و آمیزش آن با لپه و نخود پخته شده فراهم می‌آید- هنوز نرسیده است و ما هم توفیق سفر به زادگاه را هنوز نیافته ایم.

*  واقعا این نقد بر شما وارد است که چرا با وجود این‌همه سال روزنامه‌نگاری و این همه روزنامه و مجله، ویژه‌نامه‌ای درباره‌ی غذاهای گیلانی تدارک ندیده‌اید! قبول دارید که ناظر بر کباب‌ترش، پلوکباب، ماهی شکم‌پر، باقلاقاتق، میرزاقاسمی و… خیلی می‌شود حرف زد؟ این رسما یک #فرهنگ است!

این نقد را می‌پذیرم؛ البته یار موافق نداشتم. در نظر بگیرید نوع نشریاتی که من منتشر کردم، کمتر عمومی بوده است و به‌جز «شرق» هیچ‌کدام از نشریات عمومی که منتشر کردم (مانند هم‌میهن و ایراندخت و پیک سبز) دیرپا نبودند.

* روزه در هوای شرجی شمال به‌ویژه اگر ماه رمضان با فصل برداشت و رنج برنج هم‌زمان شود، حتما روزه‌ی سختی خواهد بود. به‌عنوان یک شمالی، کمی از مرارت روزه‌ی زنان و مردانی بگویید که سر زمین، لب ساحل، رو به جنگل و زیر آفتاب، هم به زراعت مشغول هستند، هم به عبادت!

به یاد می‌آورم که در سال ۹۰ در ظل گرما روزه به تابستان افتاد. از ۴ صبح تا ۹ شب… به عادت هر ساله ۱۰ روز به رشت می‌رفتم. هنوز کولرگازی فراگیر نبود. با کولرهای سنتی هم فقط یک موقعیت خاص از خانه خنک می‌شد. در نیمروز خانه تنور می‌شد و عرق‌ریزان. خیابان هم با آن هوای شرجی، امکان بیرون رفتن را از ما سلب می‌کرد. از کنار کولر تکان نمی‌خوردیم و چون تکه‌ای گوشت در خانه کنار کولر پهن می‌شدیم و از خدا انتظار عنایت داشتیم که خوانده بودیم خواب روزه‌دار هم عبادت است. همان روزها سری به روستای پدری زدیم؛ زنان روستایی چادر سفید به کمر با دهان روزه در شالیزار کمرشان به کار دوتا شده بود تا برنج بکارند و مردان‌شان در قهوه‌خانه به انتظار پایان کار ظریف و زنانه‌ی کاشت و برداشت برنج، تا آن را به بازار ببرند و بفروشند… فهمیدم روزه‌داری ما جهاد نیست، نوعی استراحت است!

* ما در تهران و در عالم بچگی‌های دهه‌ی ۶۰ که بعضا زیر موشک‌باران صدام می‌گذشت، روزه‌ی خاصی داشتیم با عنوان «کله‌گنجشکی» که حالا نمی‌دانم در جاهای دیگر هم بوده یا نه! در این روزه‌ی خوش‌خاطره، هم بساط سحری پهن بود، هم افطار و شام و هم البته ناهار! فقط این قید را داشتیم که نباید در فاصله‌ی میان وعده‌ی ناهار با دو اذان صبح و مغرب، چیزی بخوریم! شما هم آیا چنین روزه‌هایی گرفته‌اید در کودکی؟!

بله… و فکر کنم محدود به تهران و گیلان نیست؛ این تمرین روزه‌داری ا‌ست. به یاد دارم روزی که خواستم از «دوران «تمرین» وارد «دوران تکلیف» شوم، با مادرم بر سر ناهار نخوردنم- از او اصرار و از من انکار- تند شدم و قهر کردم. از آن روز او ورود من به جرگه‌ی روزه‌داران مکلف را پذیرفت.

*  خاطره‌ای دارید از اولین روزه‌هایی که می‌گرفتید؟ اصلا اولین سالی که تصمیم گرفتید به روزه‌داری، چند ساله بودید؟

فکر کنم از دوره‌ی راهنمایی روزه می‌گرفتم. از ۱۳ سالگی احتمالا… شب‌های قدر را به یاد دارم که در مسجد محل، مردم نماز قضا می‌خواندند و پیرمردی که چون به رکوع می‌رفت، حالتی می‌رفت که محراب به فریاد می‌آمد؛ من و پسر دایی‌ام در اوج تلاش برای حفظ معنویت، مسجد را ناگزیر ترک کردیم. اما شب‌های قدر برای من در مسجد «بیستون» و مسجد «ملاعلی‌محمد» رشت می‌گذشت… روضه‌های کودکی بیش از روزه‌ها به یادم مانده است. روضه‌های سنتی در مساجد رشت به همراه پدر که بیشتر بر رکن خطابه‌ی روحانیان محلی استوار بود. روضه‌هایی که فقط مداحی و سوگواری نبود، درس حکمت و معرفت دینی بود و سلوک اجتماعی…

* ماه رمضان بعد از تولد دوقلوهای‌تان #ایران و #حافظ چه تفاوتی برای شما داشته با قبلش؟!

به یاد مرحوم پدرم افتادم. همیشه به گاه اذان می‌گفت: «هیچ موسیقی‌ای زیباتر از اذان نیست».

* در میان ادعیه‌ی این ماه، با کدام دعا انس بیش‌تری دارید؟

ربنای استاد محمدرضا شجریان که زیباترین تعبیه‌ی معارف اسلامی در هنر ایرانی است و البته دعای سحر که روح را پرواز می‌دهد.

* دعای سر سفره‌ی افطار شما چیست؟

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا… خدایا قلوب ما را مگردان، پس از آنکه ما را هدایت کردی…

* کمی فاز گفت‌وگو را عوض کنیم! هم ما و هم شما و اساسا همه‌ی اصحاب روزنامه- صرف‌نظر از خط و خطوط- با یک درد مشترک طرفیم؛ مخاطبان شیطان- بازی‌گوش- مجازستانی که با سوءاستفاده از ماهیت فضای مجازی، در خود این قابلیت را می‌بینند که منتقد یادداشت‌هایی باشند که حتی یک خطش را هم نخوانده‌اند! قبول دارید گاهی این فضا روی مخ می‌رود؟!

من که به شدت با این فضا مرزبندی دارم و جز برای اطلاع‌رسانی، سرگرمی و تبلیغ آن را به رسمیت نمی‌شناسم و آن را جانشین روزنامه‌نگاری، سیاست‌ورزی، روشنفکری و دانشوری نمی‌دانم. این همه عادت ماست که به جای فهم «فرنگ» همیشه «مستفرنگ» می‌شویم و از تفریط به افراط می‌افتیم.

* کاملا درک‌تان می‌کنم که گاهی مجبور می‌شوید به بستن کامنت‌ها! ما نیز مخاطب عجول و حتی بعضا عنود و حسود کم نداریم! ولی گمانم در این سال‌ها به‌خوبی به این نتیجه رسیده‌اید که آزادی اگر مقید به اصولی- من‌جمله صداقت- نباشد، می‌شود هرج و مرج! لذا شما گاهی صفحه‌ی کامنت‌ها را می‌بندید و دستگاه‌های موظف هم گاهی- و شاید از سر ناچاری- حکم توقیف مجله‌ای را صادر می‌کنند!

این دو قیاس مع‌الفارق است. صفحه‌ی مجازی یک صفحه‌ی شخصی است. مثل خانه‌ی مسکونی که درش را به روی میهمان می‌گشایید. بدیهی است میهمان بی‌ادب محروم ماند از لطف رب و آتش در همه آفاق می‌زند و دیگر میهمانان را هم می‌آزارد و حتی ممکن است برای صاحبخانه پرونده‌سازی کند. اما حکومت، حوزه‌ی عمومی است و جز به حکم قانون نباید رسانه‌ای را بست و قانون هم باید مبتنی بر حقوق عمومی باشد و معیار توهین هم روشن باشد. من کامنت‌ها را وقتی می‌بندم که کامنت‌ها مصداق توهین و بی‌نزاکتی باشد و البته اصولا فضای مجازی خیلی جای مباحث اقناعی و استدلالی نیست که بتوان فرصت گفت‌وگوی باز و آزاد داشت، به‌خصوص که نامحرمان بی‌شناسنامه و حتی مشکوک در فضای مجازی بسیارند که «سرود یاد مستان می‌دهند».

* اساس راه‌اندازی روزنامه‌دیواری «حق» در فضای مجازی، رهایی از همین حالت مخرب و هرج و مرج‌گونه بود برای من! شما در متنی که برای اولین شماره‌ی «حق» نوشتید، اشاره کردید که این حرکت یعنی راه‌اندازی «حق» استفاده از مجازستان است بر علیه خودش! یک نوع شورش متین و طغیان مصلحانه! ما اما حالا به یاری خدا رسیده‌ایم به شماره‌ی هفتم! «حق» را چطور ارزیابی می‌کنید؟ لطفا این‌جا تعریف(!) کنید و نقد را بگذارید برای جواب به سؤال آخر!

«حق» یک تحول در کار شماست و یک ابتکار در روزنامه‌نگاری مجازی و یک پیشرفت در روزنامه‌نگاری اصول‌گرایانه. گذار از «نویسندگی» به «سردبیری» که لاجرم شما را به تساهل و تسامح بیشتر هدایت می‌کند و البته در فرم هم کار زیبایی به‌وجود آمده است و در جامعیت و گذار از سیاست به فرهنگ که در صفحات شماره‌ی ششم به خوبی رشد کار هویداست. ‌ای کاش نسخه‌ی چاپی هم داشتید.

* یک سؤال می‌کنم، صادقانه پاسخ بدهید! دعوای محمد قوچانی با اصول‌گرایان بیشتر روی اعصابش رژه می‌رود یا مجادله‌هایش با مشارکتی‌ها، چپ‌ها یا سلطنت‌طلب‌ها؟! و فراموش نکنید که معطوف بر عدم تعریف دقیق و عمیق #اصلاحات توسط عقلای تشکیلات، این ۳ طیف هم خودشان را اصلاح‌طلب و حتی اصلاح‌طلب‌تر از حزبی چون #کارگزاران و عنصری چون #کرباسچی می‌خوانند!

سوال شما مرا به جواب هدایت می‌کند. اما از دکتر شریعتی وام می‌گیرم: از لحاظ گفتمانی و راهبردی، سلطنت‌طلبان و مارکسیست‌ها حریف ما هستند و اصول‌گرایان رقیب ما… اما با مشارکتی‌ها در رقابت با اصول‌گرایان «رقابتی در رقابت» داریم. البته از لحاظ تاکتیکی و تکنیکی هر چه خودی‌تر بیشتر لجم در می‌آید: از اصلاح‌طلبان برابر اصول‌گرایان و از اصول‌گرایان برابر انحلال‌طلبان… چون تجاهل‌العارف می‌کنند و با نادیده گرفتن هدف مشترک، خودی را می‌زنند از سر رقابت یا… و این دردناک است، چون به یاد ژولیوس سزار می‌افتم که روز ترور گفت: «بروتوس، تو هم!»

* بازتاب مصاحبه‌ی اخیر آقای کرباسچی توسط بعضی طیف‌های اصلاحات، چنان شدید و غلیظ بود که شما را به صرافت نگارش سرمقاله‌ی مطول اخیرتان انداخت که در آن شرح دادید منظور جناب کرباسچی، خیلی هم حالا «عبور از خاتمی» نبوده! آینده‌ی جریان اصلاحات به‌زعم شما چه خواهد شد؟!

متأسفانه اراده‌ای برای ساخت آینده‌ای متفاوت نیست. سرمقاله‌ی من هم وصیت‌نامه‌ای بیش نبود!

* واقعا آیا معتقد به ممنوع‌التفسیری آقای خاتمی توسط جماعتی از اصلاح‌طلبان- بالاتر از ممنوع‌التصویری ایشان توسط شورای‌عالی امنیت‌ملی- نیستید؟! خواهی‌نخواهی برداشت‌ها از مصاحبه‌ی آقای کرباسچی این بود که «تَکرار» را دیگر نباید تکرار کرد!

بالاتر نمی‌دانم اما حتما ممنوع‌التصویری آقای خاتمی نوعی تقدس به‌وجود آورده که به ممنوع‌التفسیری می‌انجامد. استدلال دوستان این است که وقتی چاپ عکس و خبر ایشان ممنوع است، چرا نقدشان می‌کنید و این دور باطل ادامه دارد. ‌ای کاش می‌شد یک گفت‌وگوی انتقادی درون‌گفتمانی با آقای خاتمی داشت که در آن انصاف و ادب و انتقاد با هم رعایت می‌شد.

* آقای قوچانی! ساز و کار انتخابات در نظام جمهوری اسلامی «اصلها ثابت»ی دارد! آیا با وجود حضورتان در چندین و چند انتخابات در قبل و بعد ۸۸ هم‌چنان معتقدید آن سال تقلب شده بود؟! و از یاد نبرید که دور اول همین آقای روحانی- با چه اختلاف قلیلی- حکم ریاست‌جمهوری‌شان امضا شد!

من هرگز چنین ادعایی نکردم و اگر یک روز دیرتر بازداشت می‌شدم، سرمقاله‌ای که به صورت خودجوش(!) برای روزنامه‌ی «اعتماد ملی» نوشته بودم، منتشر می‌شد که گویای مواضع دقیق‌ترم بود. البته در سال ۱۳۸۹ در «مهرنامه» سرمقاله‌ی دیگری نوشتم که عنوانش گویای نقدم به جنبش سبز بود؛ «سیاست مرد به ز دولت اوست» اما وااسفا که در اوج تندروی راست و چپ، جایی برای میانه‌روی نیست.

* بگذارید شفاف بگویم؛ لازم است اقلا اصلاح‌طلبانی که خود را منصف می‌خوانند، در داوری درباره‌ی اصلاحات، حتما به نقد رفتار و گفتار خود در سال ۸۸ بنشینند و الا دعوایی- اگر نگوییم فتنه‌ای!- که قرار بود دامن نظام را بگیرد، این چنین کمانه می‌کند به خودشان! دقت شود! بحث انتخابات است و تهمت تقلب! و الا احمدی‌نژاد و احمدی‌نژادی‌ها، بیش از آن‌که از شما بغض داشته باشند، از ما کینه دارند!

من در حد ممکن این کار را کرده‌ام اما بدانید که هیچ نقدی تا یک نسل از آن نگذرد، مسموع نمی‌شود بلکه به توبه تعبیر می‌شود. اما در مورد احمدی‌نژادی‌گری… گرچه اسمش بر افتاده ولی رسمش هست در هر دو طرف… پوپولیسم راست و پوپولیسم چپ…

* انتخابات ۱۴۰۰ خیلی دور نیست! پیش‌بینی‌تان از نمره‌ی اصلاح‌طلبان در آن آزمون چیست، با توجه به شرایط فعلی؟! انصافا در دعوای اخیر، نهادی مثل شورای نگهبان و قانونی چون نظارت استصوابی کاملا بی‌گناه هستند و این دعوای خودتان است با خودتان! حالا البته می‌توان گفت؛ «نقد درون‌گفتمانی»!

اصلاح‌طلبان بعید است که به خود آیند، همان‌طور که اصول‌گرایان از خود بی‌خود شده‌اند. گناه نمی‌دانم اما «مجلس نیابتی» محصول مشترک هر دو شورا بود: شورای نگهبان و شورای اصلاح‌طلبان.

* شما سمتی هم در دولت آقای روحانی دارید! بفرمایید به شخص ایشان، نیز به کل دولت موسوم به اعتدال چه نمره‌ای می‌دهید؟!

در محدوده‌ی مقدورات داخلی و خارجی این دولت به مقصودش نرسید اما نمره‌ی خوبی می‌گیرد. با این حال اجازه بدهید پس از پایان دولت از موضع مستقل و بی‌شائبه‌ی جانبداری از دولت، بیرون از آن نمره بدهم…

* آیا حضور هم‌زمان در #دولت و #روزنامه شما را محافظه‌کار نکرده؟!

بله! و محافظه‌کاری نشانه‌ی عاقل شدن است (شوخی نمی‌کنم) چون فهمیده‌ام فقط نقد کردن هنر نیست.

* شما خودتان را مثل عصر دوم خرداد هنوز هم اپوزیسیون حکومت می‌خوانید؟! اساسا نسبت شما با نظام چیست؟! و آیا قبول دارید این نسبت هم- مثل اصلاحات- درست تعریف نشده؟!

من و قاطبه‌ی اصلاح‌طلبان هرگز- حتی در دوم خرداد- اپوزیسیون جمهوری اسلامی نبوده‌ام و نبوده‌ایم. اپوزیسیون اصول‌گرایان بوده‌ام و بوده‌ایم، اپوزیسیون اصول‌گرایان هستم و هستیم… من اصلاحات «در حکومت» را دنبال می‌کنم، نه «بر حکومت». البته این واژگان نیازمند تعریف دقیق است که باید بیشتر درباره‌شان نوشت. اما حتی «اصلاح قانون اساسی» به عنوان «سقف اصلاح‌طلبی» در حکومت یک معنا دارد؛ «بهبود و توسعه‌ی کارآمدی جمهوری اسلامی» و بر حکومت معنایی دیگر دارد؛ «انحلال‌طلبی». هدف غایی اصلاح‌طلبی در حکومت، نه جانشینی حکومت که بهبود حکمرانی به سود جامعه و کشور است. من آرمانی جز جمهوری‌خواهی (نه دموکراسی پوپولیستی) میهن‌‌دوستی (نه ملی‌گرایی شوونیستی) و دینداری (نه بنیادگرایی) نمی‌شناسم و رؤیایی جز جمع این سه آرمان ندارم و با وجود مرزبندی با مدافعان انقلابی‌گری حرفه‌ای و مخالفت با شورشی‌گری مدام، از یک انقلاب دفاع می‌کنم و آن انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ است که گفتمان آن همین میهن‌دوستی (استقلال) جمهوری‌خواهی (آزادی) و دینداری (جمهوری اسلامی) بود و با همه‌ی انتقادات به دولت‌های جمهوری اسلامی، آن را بر سلطنت‌طلبان و مارکسیست‌ها و مارکسیست‌های اسلامی و تروریست‌های حرفه‌ای و حتی لاییک‌ها (که هیزم بنیادگرایی را فراهم می‌کنند) ترجیح می‌دهم. در یک نظام لاییک موضع من به عنوان یک جمهوری‌خواه مسلمان و ملی، مبارزه‌ی قانونی و پارلمانی خواهد بود، همچون همه‌ی دموکرات‌های مذهبی که دیانت و سیاست را در بستر دموکراسی به‌هم می‌آمیزند، نه چون لاییکها و نه مانند بنیادگرایان… نهاد فقاهت و مرجعیت دینی (در تداوم امامت) راهنمای این دینداری و مسلمانی (نه دین‌گرایی و اسلام‌گرایی) است که مستقل از قانون اساسی وجود داشته و خواهد داشت و «اسلام منهای روحانیت» و «روحانیت منهای اسلام» را قبول ندارم اما روحانیت را نیازمند اجتهادی مدام می‌دانم که می‌توان آن را همان نواندیشی دینی (روشنفکری درون‌دینی، نه برون‌دینی) خواند. مدافع فرهنگ و تمدن اسلامی- ایرانی هستم اما نه غرب‌گرا هستم و نه غرب‌ستیز. استیلای غرب را قبول ندارم و طرفدار جدی استقلال هستم اما استقلال را در انزوا نمی‌جویم. شعار «نه شرقی، نه غربی» را کاملا قبول دارم و به قول مدرس/ مصدق مدافع سیاست خارجی عدمی هستم و موازنه‌ی منفی در سیاست خارجی ایران. مذهب شیعه و زبان فارسی را دو سرمایه‌ی ملی ایران می‌دانم و عظمت ایران را در اسلام و توسعه‌ی اسلام را در تقویت ایران می‌دانم که این دو چون شیر و شکر به هم آمیخته‌اند… (شهادتین کافی بود؟!)

* بابت صراحت در سؤالات، عذر می‌خواهم! شما هم می‌توانید در جواب‌ها صریح باشید! آقای قوچانی! آیا می‌توان در عین ابراز علاقه و بلکه عشق به قاسم سلیمانی، حتی در حد کم‌ترین جملات هم در مدح سایر شهیدان و رزمندگان مدافع حرم ننوشت؟! این چیزها را مخاطب روزنامه‌خوان شما آیا تعبیر به #تضاد نمی‌کند؟! مثلا بفرمایید از مقطع شهادت حاج‌حسین همدانی تا شهادت حاج‌قاسم، روزنامه‌ی «سازندگی» چه متنی را در مدح کدام شهید مدافع هم‌زمان و توأمان حرمین #ایران و #اسلام منتشر کرده؟! این نادیده‌گرفتن‌ها آیا نادیده‌گرفتن #حق و #حقیقت نیست؟! و آیا منبعث از همین چیزها نیست که حتی مخاطب معتدل شما هم گاهی از تیترهایی که برای سردار دل‌ها می‌روید، دچار بهت می‌شود؟!

«ادبیات پایداری» نویسنده می‌خواهد که در بین ما اصلاح‌طلبان کم است، چون تشویق نمی‌شود. البته سابقه‌ی اصلاح‌طلبان در دفاع از میهن و دین، کم از اصول‌گرایان نیست اما ما واقعا کم‌کاری کرده‌ایم. هرچند ما از «شرق» تا «سازندگی» به این موضوع توجه کرده‌ایم که البته به حد کافی نبوده است. شخص من البته سال‌ها قبل از شهادت حاج‌قاسم درباره‌ی استراتژی «عمق راهبردی» مقاله‌ی نظری نوشته‌ام و ستایشگر شهید سلیمانی، تنها پس از شهادت ایشان نبوده‌ام. گفت‌وگو با محمود دولت‌آبادی پنج سال قبل از شهادت ایشان بود که گفت: «ما هم ظریف می‌خواهیم، هم سلیمانی» و من قبل از آن در مجله‌های «صدا» و «مهرنامه» مفصل درباره‌ی این اندیشه‌ی راهبردی سرمقاله نوشته‌ام که موجود است.

* قائل به انفکاک #سلیمانی از مبحث #مقاومت که نیستید؟!

بدیهی است و البته در پاسخ بالا به آن اشاره کرده‌ام که دفاع ما از شهید سلیمانی، گفتمانی و راهبردی است، نه تاکتیکی و تکنیکی… ان‌شاءالله کتابی درباره‌ی این راهبرد در دست نشر دارم که دفاع از میهن‌دوستی در بستر دین‌داری و آزادی‌خواهی است. من به مبانی اندیشه‌ی خواجه نصیرالدین توسی در نظریه‌ی موازنه‌ی مثبت اشاره کرده‌ام و از راهبرد احیای صفویه و ضرورت «نوصفوی‌گری» هم حرف زده‌ام… حتی جلوتر از اصول‌گرایانی که حاج‌قاسم را می‌خواهند مصادره کنند… حاج‌قاسم نماد میهن‌دوستی در بستر دین‌داری است، نه اینترناسیوناسیونالیسمی که اوج آن داعش است. حاج‌قاسم قهرمان مبارزه با بنیادگرایی است…

* مهم‌ترین نقد محمد قوچانی به حسن روحانی؟!

چون می‌توانم نقدهایم را به شخص رئیس‌جمهور بگویم و بنویسم و ایشان هم استقبال می‌کنند، ترجیح می‌دهم آنها را عمومی نکنم و این کار را غیر‌اخلاقی و غیر‌حرفه‌ای می‌دانم.

* بفرمایید آیا موسم شکایت‌های متعدد این دولت از اهل #قلم هیچ متذکر ایشان می‌شدید؟!

بله! و حتی پیگیری کردم که شکایت‌ها پس گرفته شود و البته نیازی به تبلیغات نیست.

* الان دقیقا نقد اصلی شما به این دولت چیست؟!

اینکه دولت از رئیس‌جمهور عقب‌تر است.

* قبول دارید «سازندگی» نسبت به سایر روزنامه‌هایی که سردبیرش بوده‌اید، کم و کیف پایینی دارد؟! گویی کمی سرشلوغ شده‌اید!

همیشه این‌طور نبوده است، به‌خصوص در سال اول. اما با کاهش صفحات و کاهش هزینه‌ها و عدم توسعه‌ی کار، نوعی روزمره‌گی به وجود آمده است. اتفاقا «سازندگی» روشن‌ترین کار سیاسی من بوده است و هنوز هم به نظرم سیاسی‌ترین و راهبردی‌ترین روزنامه است و از بازتاب‌ها می‌توان فهمید تا چه اندازه مهم است و در بعد فرهنگی هم کارهای خوبی در «سازندگی» شده که «سازندگی آدینه» مهمترین آن است.

* از این نمی‌ترسید که شما را فقط و فقط بولتن یا ارگان حزب کارگزاران بخوانند؟! شاید بگویید این اتفاقا حسن روزنامه‌ی «سازندگی» است!

این هدف «سازندگی» است که متأسفانه هرگز به آن نمی‌رسد، چون کارگزاران بیش از آنکه اهل حرف باشند، اهل عمل هستند و این در رسانه- برخلاف عرصه‌ی مدیریت کشور- نقطه‌ضعف آنان است.

* نه من ۸۸ فکر می‌کردم که روزی در مدح قالیباف بنویسم، نه احتمالا شما در ۷۶ فکر می‌کردید روزی گرداننده‌ی ارگان رسمی #کارگزاران باشید! و از همه جالب‌تر این‌که من نیز در «سازندگی» یادداشت نوشته‌ام و شما در «حق»! من که از فردای خودم هم بی‌خبرم ولی محمد قوچانی ۲۰ سال دیگر کجاست؟!

خدا می‌داند. اگر خواست من از خدا را بخواهید، در دفتر کار مجله‌ای مستقل که دفتر نشر کتاب هم باشد و برای یک برنامه‌ی هفتگی تلویزیونی هم تولید محتوا کند.

* از آینده‌ی دور بیشتر می‌ترسید یا از مرگ نزدیک؟!

از هیچ‌کدام اما دوست دارم به عرصه رسیدن فرزندانم را ببینم و بمیرم.

* مهم‌ترین تفاوت مرگ و زندگی از دیدگاه شما؟!

من به دوگانه‌ی مرگ و زندگی قائل نیستم. به نظرم معاد از مبدأ مهم‌تر است و اگر نبود، دین هم معنایی نداشت. فقط از خدا می‌خواهم در دنیای دیگر همه‌ی رازها به سرعت فاش نشود تا بتوانیم در آخرت هم به روزنامه‌نگاری ادامه دهیم.

* گویا از مارکس خیلی متنفرید؟! چرا؟!

نه اتفاقا به مارکس علاقه دارم اما از مارکسیسم خوشم نمی‌آید.

* شما واقعا شریعتی را «روشنفکر مسلح» می‌دانید؟! مسلح؟!

بله! و به زودی کتابی در همین باره منتشر می‌کنم؛ مستند و مستدل و مؤدب و منتقد…

* چرا این سال‌ها این‌همه با بغض علیه امثال #جلال و #شریعتی می‌نویسید، حال آن‌که داعیه‌ی #اعتدال و #انصاف دارید؟!

بغض ندارم. یعنی از علاقه به این دو به نقدشان رسیده‌ام و هرگز توهین نمی‌کنم. اما محکم می‌نویسم؛ چون مستند می‌نویسم. متأسفانه این دو بزرگوار ما را به بیراهه بردند.

* قبول دارید گاهی در یادداشت‌های‌تان، طول و تفسیری می‌دهید و نتیجه‌گیری‌هایی می‌کنید که خیلی سیر منطقی و منطبق با حقیقت و حتی واقعیت ندارد؟! مثلا همین «روشنفکر مسلح» که در «مهرنامه» چاپ شد؟! یادداشتی که صدای اعتراض خانم سوسن شریعتی را درآورد!

صدای خانم سوسن شریعتی که معلوم است چرا درآمد؛ چون جواب نداشتند. تا کنون هیچ کس نقدی مستند علیه آن نقد ننوشته است و همه به کلیات بسنده می‌کنند اما دانش در جزئیات است. این ادعای شما هم کلی است. بند به بند بنویسید تا بند به بند جواب بدهم.

* آخرین رمانی که خوانده‌اید؟! آخرین فیلمی که دیده‌اید؟!

رمان کم می‌خوانم اما داستان زیاد. رمان «خون‌خورده» مهدی یزدانی‌خرم را در دست دارم و فیلم هم به برکت فیلیمو می‌بینم، اگر بچه‌ها بگذارند؛ «۱۹۱۷»، «جوکر»، «ایرلندی»، «پارازیت»، «دو پاپ» از سینمای جهان و «لباس شخصی» و «خروج» و «روز صفر» از سینمای ایران… سعی می‌کنم به‌ روز باشم…

* بیمی از پرسش این سؤال ندارم! شما چند صباحی #زندان بوده‌اید! آیا نمی‌ترسید که این مسئله، در قضاوت‌تان نسبت به مسائل، سبب‌ساز دخالت بغض و کینه شود؟!

نه، چون از زندان‌های دیگر می‌ترسم! از زندان کینه و از زندان انتقام.

* مهم‌ترین نقد محمد قوچانی به محمد قوچانی چیست؟!

اینکه درسش را ادامه نداد و زبان نیاموخت و دیر بچه‌دار شد.

* هنوز هم آوینی را همان‌قدر دوست دارید که ایام نوجوانی و پس از اطلاع از شهادت ایشان، آن‌همه برای‌شان در دفترچه‌ی یادداشت خود دل‌نوشت می‌نوشتید؟! فکر می‌کنم خیلی شهید آوینی در ذهن‌تان و قلب‌تان #بزرگ بود!

آوینی را همچنان مهم می‌دانم و‌ ای کاش اصول‌گرایان در اقتدا به او- هم‌چون او- عمیق و صادق باشند. آوینی را دوست دارم، چون اصیل بود و عمیق، نه بدلی و سطحی.

* به من بعضی از این یادداشت‌ها را نشان داده‌اید! کاش به یمن این مصاحبه، اجازه دهید که یکی‌شان را در همین شماره‌ی «حق» منتشر کنم!

ان‌شاءالله اگر روزی تصمیم گرفتم در قالب «زندگینامه‌ی خودنوشت» در کنار روایت حال و احوالم منتشرش می‌کنم. چون الان حمل بر ریا می‌شود. شما اما شاهد یکی از خصوصی‌ترین احوال شخصی من بودید و همین شهادت بس است…

* اولین متن شما چه سالی و در کدام روزنامه منتشر شد؟

سال ۱۳۷۰ در ۱۵ سالگی در هفته‌نامه‌ی «کادح» رشت… و سپس در «سروش نوجوان» و در روزنامه‌ی «سلام» و ماهنامه‌ی «کیان» و مجله‌ی «ایران فردا».

* چه حسی داشتید؟!

اشتیاقی که باید نهان می‌کردم، چون پنهان از پدر نوشته بودم. پدرم نمی‌خواست به «علوم انسانی» بپردازم و می‌خواست به رشته‌ی «علوم پزشکی» بروم. زمانی عیان شد که ناگزیر شدم بگویم این شاگرد تنبل «علوم تجربی» می‌تواند «نویسنده» و «روزنامه‌نگار» شود و این هم شاهدش! آن روز بهترین روزم بود که سرم را بالا گرفتم و گفتم روزنامه‌نگارم.

* هنوز هم آیا مثل سابق، عاشق روزنامه و روزنامه‌نگاری هستید؟!

روزنامه‌نگاری را دوست دارم اما دیگر برایم هدف نیست، وسیله‌ای است برای آگاهی و آزادی و آبادی… «روزنامه‌نگاری برای روزنامه‌نگاری» یک خطر است. البته طرفدار «روزنامه‌نگاری ایدئولوژیک» نیستم اما از «روزنامه‌نگاری استراتژیک» دفاع می‌کنم و «روزنامه‌نگاری استراتژیک» را برتر از «روزنامه‌نگاری حزبی» هم می‌دانم که کف آن «سازندگی» (حزب کارگزاران) و سقفش روزنامه‌ی «مردم» (حزب توده) است. برای توضیح این مفهوم به زودی «مجله‌ای مستقل» (به صاحب‌امتیازی و مدیرمسئولی و سردبیری و نویسندگی خودم!) منتشر می‌کنم که امیدوارم ضعف‌های «سازندگی» را نداشته باشد. (این هم یک خبر اختصاصی برای خوانندگان «حق»!)

* خیلی متشکر از وقتی که در اختیار «حق» قرار دادید! اساس این مصاحبه، ممانعت ماست از بلیه‌ی خودحق‌پنداری! خیلی دوست دارم نقد محمد قوچانی را به روزنامه‌دیواری «حق» بخوانم! و البته فراموش نکنید که میانگین سنی نویسندگان ما تنها ۲۰ سال است و کار با تازه‌کارها- که فقط هم در عالم مجازی با آنان ارتباط داری- انصافا کار سختی است! و این نیز بماند که واقعا خود را کوچک‌ترین عضو خانواده‌ی ان‌شاءالله بزرگ «حق» می‌دانم!

من این حد از شوخی با آقای هاشمی را نمی‌پسندم و آن را بیش از طنز، هزل می‌دانم. البته تفکیکی که شما میان آقای هاشمی و آقای رفسنجانی قرار داده‌اید را خوانده‌ام و می‌دانم به جز «طنز» در «جد» خیلی منصفانه‌تر از خیلی‌ها درباره‌ی آقای هاشمی قلم زده‌اید اما مقصودم راهبرد کلی روزنامه‌نگاری شماست. می‌دانید که شما را دوست دارم. من فرزند ادبیات انقلاب اسلامی‌ام؛ فرزند قیصر امین‌پور و سید‌حسن حسینی و شاگرد مکتب «سوره» و علاقمند به شعر و شطح احمد عزیزی و نقدهای سید‌مرتضی آوینی و صدای گرم رضا رهگذر و سینمای حاتمی‌کیا… هرازگاهی که دلم می‌گیرد «جنگ سوره» و «سروش نوجوان» و «سوره‌ی نوجوانان» را ورق می‌زنم. ای کاش ادب انقلاب اسلامی به صداقت و صافی «شعری برای جنگ» قیصر بازگردد. تو می‌توانی این ادب را در روزنامه‌نگاری احیا کنی و آن را به پای سیاست قربانی نکنی. من خود روزگاری آقای هاشمی را نقد کردم و می‌کنم. اما توهین نکرده و نمی‌کنم. من در ناصیه‌ی شما احیای مکتب «سوره» را می‌بینم، نه شیوه‌ی نشریه‌ی «شلمچه» را…

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار