قصه ما از ساختمان پزشکان شروع شد، مطب خانم دندانپزشکی که در زمان مراجعه به درب این مطب بسته بود با زدن آیفون تصویری گوشه درب نصب شده بود درب را خانم بدحجابی با هفت قلم آرایش بازکرد و جلو آمد گفت: بفرمایید بنشینید، وقتی به اتفاق همسرم داخل مطب شدیم از خجالت و شرمساری سرم را پایین انداختم. انگار آرایشگاه زنانه بود، چند خانم دستیار پزشک با رنگها و طرحهای متفاوت از قدیم که شنیده بودم درخت هرچه سنگینتر باشد میوهاش پربارتر خواهد بود. اما اینجا برعکس شده بود یک مطب پزشک با مدارج علمی اما انگار میوههای خال زده به درخت آویزان شده است.
وقتی که کار همسرم تمام شد میبایست به یک دندانپزشک دیگر مراجعه میکردیم، متأسفانه همین وضعیت اسفبار نیز آنجا حاکم بود، همسرم به من گفت: به نظر تو درآمد و کسب روزی اینها حلال است ؟ نمیدانستم چه جوابی بدهم، انگار ولنگاری مدال افتخار برای کسب روزی شده بود و جای افسوس دارد که مسئولین فرهنگی علوم پزشکی هیچگونه نظارتی ندارند. چرا؟ خدا عالم است. خلاصه اگر میخواهیم جامعه اسلامی ما اصلاح شود باید از خودمان شروع کنیم. مسئولین ومتولیان امر دیگر وقت نشستن دراتاق کار نیست باید همت جهادی داشت و روزنههای نفوذ ولنگاری را در هرکجا گرفت. از این قصه بگذریم روابط اجتماعی کارکنان دربعضی ادارات و ارگانها نیز جای سوال دارد؟ به کجا میخواهیم برسیم !؟!؟ چه کسی باید جلوی رشد ولنگاری را بگیرد؟ امیدواریم که کسی پیداشود.
انتهای پیام/*